حضرت زينب (س) از مدينه تا كربلا

1- همراهى با امام حسين (ع) در مسير كربلا
   
در نيمه رجب سال 60 هجرى هنگامى كه معاويه از دنيا رفت پسرش يزيد برخلاف وصيّت پدرش براى فرماندار مدينه نامه نوشت كه بدون درنگ از حسين‏بن على (ع) بيعت بگيرد و به هيچ وجه به او مهلت ندهد. وليد افرادى را به خدمت امام حسين (ع) فرستاد و او را طلبيد. امام (ع) پس از آگاهى از موضوع به همراه شمارى از بستگان خود با وليد ديدار و گفتگو كرد كه در اين ملاقات مسأله بيعت يزيد مطرح شد. ميان امام حسين و وليد سخنانى گفته شد آن شب گذشت صبح آن روز ديدارى بين مروان و امام حسين صورت گرفت و مروان مسأله بيعت امام با يزيد را مطرح مى‏كند امام (ع) مى‏فرمايد:
 «وَعَلَى الْاسْلامِ السَّلام اذْقَدْ بُليت الامّة براعٍ مثل يزيد» «1»
  
 «بايد با اسلام خداحافظى كرد زيرا شخصى مانند يزيد خلافت اسلام را برعهده گرفت.»
  
به هر حال امام (ع) از بيعت امتناع مى‏كند و تصميم مى‏گيرد از مدينه بسوى مكه هجرت كند و از آنجا به كوفه برود؛ چون نامه‏هايى از مردم كوفه براى آن حضرت فرستاده شده بود.
   
زينب (س) با آگاهى از تصميم برادر، از شوهرش عبداللَّه جعفر اجازه خواست كه برادرش را همراهى كند عبداللَّه هم اجازه داد، زينب خودش را به منزل برادرش رساند و به كاروان امام حسين (ع) پيوست. «2»
  
امام حسين در شب يكشنبه 28 رجب سال 60 به همراه فرزندان و برادران و برادرزادگان و بيشتر خاندان خود از مدينه به سوى مكه حركت كرد. در زمان حركت كاروان از جمله كسانى كه به آن حضرت سفارش كرد كه اين سفر را ترك نمايد ابن عبّاس بود، وى گفت: «اگر شما ناچار هستى به كوفه بروى، پس اهل و عيال و زنها را با خود مَبَر!» در آن هنگام صداى گريه‏اى به گوش او رسيد كه به او مى‏گويد: اى ابن عباس! پيشنهاد مى‏كنى كه بزرگ و سرور ما خودش به سفر برود و ما را در اينجا بگذارد؟ آيا روزگار براى ما غير از او كسى را گذاشته است؟ نه هرگز! با او زنده هستيم و با او مى‏ميريم. در اين لحظه ابن عباس شديداً گريست. «1» در برخى از منابع چنين آمده كه اين سخن از حضرت زينب (س) بوده است. «2»
گفتنى است كه علاقه زينب و امام حسين (ع) نسبت به يكديگر حتّى در زمان كودكى هم زبانزد خاص و عام بود، به طورى كه زينب (س) آرام نمى‏گرفت مگر در كنار امام حسين (ع) و اين مطلب را حضرت زهرا (س) به پيامبر (ص) خبر داد. رسول خدا (ص) سخت گريستند و به حضرت زهرا (س) مصيبت اين دو را خبر دادند و يادآور شدند كه اينها در غم و اندوه هم شريك هستند. و نقل مى‏كنند كه امير المؤمنين (ع) در هنگام ازدواج زينب (س) با عبداللَّه جعفر شرط كرد كه اگر زينب خواست همراه برادرش حسين (ع) به مسافرت برود عبداللَّه مانع نشود «3» و به او اجازه بدهد.
   
امام حسين (ع) در راه مكّه به كربلا به منزلى رسيدند به نام خزيميّه و در آنجا يك شبانه روز توقّف كردند. صبح آن شب زينب (س) به نزد برادر آمد و گفت: ديشب صداى هاتفى را شنيدم كه مى‏گويد:
          أَلا يا عَيْنُ فَاحْتَفِلى بِجَهْدٍ             وَ مَنْ يَبْكى‏ عَلَى الشُّهَداءِ بَعْدى‏
             عَلى‏ قَوْمٍ تَسُوقُهُمُ الْمَنايا             بِمِقْدارٍ الى انْجازِ وَعْدٍ «4»
   
اى چشم بكوش و از اشك پر شو. كيست پس از من بر اين شهيدان بگريد.
جماعتى كه مرگ آنها را مى‏كشاند؛ چنان كه خدا مقدّر كرده است تا وعده او راست گردد.
امام (ع) فرمود: يا اخْتاه الْمَقْضِىُّ هُوَ كائِنٌ. «1»
 آن چه خدا خواهد همان خواهد شد.
زينب (س) چون اين سخن از برادر شنيد يقين كرد كه بلا نازل شد، اشك از چشمانش سرازير شد منتهى خودش را كنترل كرد تا مبادا اهل بيت (ع) متوجّه شوند. «2»
  
2- در كربلا
   
درخشان‏ترين دوران زندگى حضرت زينب (س) حضور مؤثرش در كربلا همراه برادرش در تمامى صحنه‏ها مى‏باشد.
  
1- 2- مشاهده هجوم دشمن و خبر دادن به امام حسين (ع)
  
غروب روز نهم محرّم سال 61 هجرى بعد از نماز عصر بود، لشكريان يزيد به فرمان ابن سعد به طرف خيام امام حسين (ع) يورش آوردند، امام (ع) در آن هنگام در جلوى خيمه با تكيه بر شمشير سرش را روى زانو گذاشته لحظه‏اى به خواب رفته بود. زينب (س) با شنيدن صداى لشكر خود را به برادر رسانيد و خطاب به او گفت: اى برادر آيا صداى لشكريان را مى‏شنوى كه نزديك شده‏اند؟ امام (ع) سرش را بلند كرد و فرمود: خواهرم اكنون پيامبر (ص) را در خواب ديدم و به من فرمود: تو به همين زودى به سوى ما خواهى آمد، زينب به صورتش زد و گفت: اى واى بر من، امام (ع) فرمود: واى بر تو نيست اى خواهر، خداوند رحمتش را نصيب تو گرداند!
  
2- 2- گفت و گو با امام حسين (ع) در شب عاشورا
  
امام سجّاد (ع) مى‏فرمايد: شبى كه در پگاه آن پدرم كشته شد، نشسته بودم.
  
عمّه‏ام زينب پرستاريم مى‏كرد، پدرم در خيمه خود از يارانش جدا و گوشه‏اى را اختيار كرده بود؛ حُوىّ (غلام ابى‏ذر) در كنار او و مشغول درست كردن شمشير بوده شنيدم كه اشعار زير را پدرم زمزمه مى‏كرد:
          يا دَهْرُافٍّ لَكَ مِنْ خَليلٍ             كَمْ لَكَ بِالاشْراقِ وَ الْأَصيلِ‏
             مِنْ صاحِبٍ أَوْطالِبٍ قَتيلِ             وَالدّهر لا يَقْنَعُ بِالبَديل‏
             وَ إنّما الامَرُ إلى الجَليل             وَ كلَّ حىٍّ سالِكِ سَبيلى «1»
  
اى روزگار! اف بر اين دوستى تو، چه بامدادان و شامگاهانى بر تو گذشته است كه ياران و طالبان حق و حقيقت به خون خويش غلطيده‏اند، و به جايگزين هم قناعت نكرده‏اى، و مسلّماً همه امور مخلوقات در دست با كفايت خداوند مى‏باشد و هر صاحب حياتى به ناچار راه مرا بايد برگزيند.
دو يا سه بار امام (ع) آن را تكرار كرد من مقصود آن حضرت را فهميدم، بغض گلويم را گرفته بود امّا خوددارى كردم و خاموش شدم، فهميدم كه بلا و اندوه به ما روى آورده است. عمّه‏ام زينب آنچه را من شنيدم شنيد ولى او چون زن بود طاقت نياورد و عنان از كف داد، در حالى كه لباسش به زمين كشيده مى‏شد، خدمت امام (ع) رسيد و فرياد برآورد و گفت: واى بر من، اى كاش مرگ زندگى ام را نابود مى‏كرد، امروز مادرم فاطمه، پدرم على و برادرم حسن (ع) از دنيا رفتند. اى جانشين گذشتگان و فريادرس باقى ماندگان!
حسين (ع) نگاهى به خواهرش كرد و فرمود: اى خواهر مبادا شيطان عنان از كف بگيرد. در حالى كه چشمان امام (ع) پر از اشك شده بود خطاب به زينب كرد و فرمود: لَوْ تَرِكَ الْقَطا «2» لَنامَ. اگر آن پرنده را وا مى‏گذاشتند در لانه خويش مى‏خوابيد.
 (كنايه از اين كه چاره‏اى جز مرگ نيست) زينب گفت: واى بر من، آيا تو به ناچارى خود را به مرگ سپردى (و تن به مرگ دادى) اين بيشتر دل مرا آزرده مى‏كند و بر من‏ سخت است، سپس مشت به صورت خود كوبيد و دست به گريبان برد پيراهن خويش را پاره كرد و بيهوش بر زمين افتاد، حسين (ع) برخاست آب به روى خواهر پاشيد و به او فرمود: آرام باش خواهر، پرهيزگارى پيشه كن و به آن شكيبايى كه خدا نصيب تو كرد بردبارى كن و بدان كه اهل زمين مى‏ميرند و اهل آسمان بجاى نمانند و همانا هر چيزى هلاك گردد جز خداوندى كه آفريدگان را به قدرت خويش آفريد و مردمان را بر مى‏انگيزد، دوباره باز مى‏گرداند و اوست خداى يگانه و يكتاى بى‏همتا.
سپس امام (ع) چنين فرمود: جدّ، پدر، مادر و برادرم همگى از من بهتر بودند و از دنيا رفتند، من و هر مسلمانى بايد از رسول خدا (ص) پيروى كنيم. خواهرش را به اين سخنان دلدارى داد و به او فرمود: خواهرجان تو را سوگند مى دهم و بايد به اين سوگند پايبند باشى: اين كه چون من كشته شدم گريبان پاره مكنى، روى خود مخراشى، «واى و هلاكت» براى خود مخواهى (يعنى چنانچه رسم زنان عرب است واويل و واثبو را مگو.) امام سجّاد (ع) مى‏فرمايد: سپس پدرم زينب (س) را آورد در كنارم نشانيد. «1»
  
3- 2- زينب وصىّ امام حسين (ع)
  
امام حسين (ع) به خاطر حفظ جان امام زين العابدين (ع) حضرت زينب را به عنوان وصىّ خويش انتخاب كرد. «2»
  
4- 2- كنار امام حسين (ع) هنگام شهادت على اكبر (ع)
  
حضرت زينب در روز عاشورا لحظه‏اى از امام (ع) غافل نبود با آن كه مسئوليت زنان و كودكان و پرستارى امام سجاد (ع) را هم به عهده داشت. هنگامى كه حضرت على اكبر به شهادت رسيد امام حسين (ع) خود را به بالينش رسانيد، پس از آن‏ زينب هم از خيمه بيرون آمد و فرياد و ناله سر داد: «اى حبيبم! اى فرزند برادرم» تا اينكه خود را روى كشته على اكبر انداخت امام حسين (ع) زير بغل خواهرش را گرفت و به سوى خيمه زنان برگردانيد. «1»
  
5- 2- جلوگيرى از ميدان رفتن عبداللَّه‏بن حسن (ع)
  
زمانى كه عبداللَّه‏بن حسن (ع) از جمع زنان خارج شده و روانه ميدان گرديد تا آن كه به كنار امام حسين (ع) آمد، زينب (س) خودش را به عبداللَّه رسانيد تا او را نگهدارد. حسين (ع) هم به زينب فرمود: خواهرم او را نگهدار ولى آن كودك شديداً امتناع كرد و گفت: به خدا سوگند از عمويم جدا نمى‏شوم. «2»
  
6- 2- گريه زينب و زنان در روز عاشورا
  
روز عاشورا امام حسين (ع) خطبه خواند، خودش را معرّفى كرد و فرمود: چرا خون مرا حلال مى‏شماريد؟ گفتند: همه اين چيزها را مى‏دانيم ولى دست از تو بر نمى‏داريم تا اين كه تو را بكشيم؛ هنگامى كه دختران آن حضرت و هم چنين زينب اين سخنان را شنيدند گريه و زارى كردند و بر صورت خويش مى‏زدند تا اين كه صداى‏شان بلند شد. «3»
   
7- 2- تحويل دادن كودك شيرخوار به امام حسين (ع)
 
هنگامى كه صداى استغاثه امام (ع) بلند شد كه: هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ‏اللَّه؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُ اللَّهَ فينا؟ هَلْ مِنْ مُغيثٍ يَرْجُو اللَّه بِأغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعينٍ يَرْجُواما عِنْدَاللَّهِ فى‏ أِغاثَتِنا؟
آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا (ص) دفاع كند؟ آيا خداپرستى بين شما وجود دارد تا درباره ظلمى كه بر ما رفته است از خدا بترسد؟ آيا دادرسى هست كه به فريادرسى ما به خدا دل بسته باشد؟ آيا ياورى هست كه در يارى نمودن ما به خدا اميدوار باشد؟
فرياد و ناله زنان حرم بلند شد، حضرت خودش را جلوى خيمه رساند، به زينب فرمود: كودك خردسالم را بياوريد تا با او وداع كنم، پس آن كودك را به روى دست گرفت، خواست او را ببوسد حرملةبن كاهل تيرى پرتاب كرد كه به گلوى آن كودك اصابت كرد و او را به شهادت رسانيد؛ حضرت به زينب فرمود: او را بگير. «1»
  
8- 2- شهادت فرزندان حضرت زينب‏
     
قهرمان كربلا زينب كبرى (س) علاوه بر فداكارى‏ها و ايثارگرى‏ها دو تن از فرزندانش را نيز فداى راه برادرش امام حسين (ع) كرد و در روز عاشورا فرزندان آن بانوى بزرگوار به نام‏هاى محمد و عون به شهادت رسيدند. «2»
   
9- 2- سخن زينب با عمر سعد و لشكريانش در روز عاشورا
  
مرحوم شيخ مفيد رحمة اللَّه عليه چنين نقل مى‏كند كه: چون روز عاشورا حضرت زينب (س) نگاهش به امام حسين (ع) افتاد كه در محاصره و هجوم دشمنان قرار گرفته، تمام بدنش را تير باران كرده‏اند. كنار خيمه آمد و فرياد برآورد:
  
واى بر تو اى عمر سعد، آيا حسين كشته مى‏شود و تو تماشا مى‏كنى؟ او جواب زينب را نداد. دوباره زينب (س) فرياد زد: آيا در ميان شما مسلمان پيدا نمى‏شود باز هم كسى جواب زينب را نداد. «1» در برخى از منابع چنين آمد: در حالى كه اشكهاى عمر سعد بر دو گونه و محاسنش روان بود روى خود را از زينب برگردانيد. «2»
حضرت زينب (س) در هنگام محاصره شدن امام توسّط لشكريان يزيد اشعار زير را سرود:
          مِلْ‏ءُ الْقِفارِ عَلْى‏ابْنِ فاطِمَةِ             جُنْدٌ وَ مِلْ‏ءُ قُلُوبِهِمْ ذُحُلَ‏
             بِجَحافِلٍ بِالَّطفِّ اوُّلُها             وَاخيرُها بِالشَّامِ مُتَّصِلُ «3»
  
بيابان بر ضدّ فرزند فاطمه از لشكر پر و دلهايشان مملو از انتقام است!
لشكر انبوهى كه يك سرش در كربلا و سر ديگرش در شام مى‏باشد.
10- 2- وداع امام (ع) و درخواست پيراهن كهنه از زينب و سفارش به زينب درباره زنان و كودكان‏
  
در ساعت‏هاى آخر روز عاشورا هنگامى كه امام (ع) تنها شد به طرف خيمه آمد و فرياد زد: يا زينب، امّ‏كلثوم، يا فاطمه، يا سكينه، يا فلانه (كه همه را به اسم صدا زد) عليكنّ منى السّلام سپس به خواهرش زينب سفارش زنها و كودكان را نمود. آنگاه فرمود: براى من پيراهن بياور كه آن را زير لباسم قرار دهم تا كسى رغبت نكند آن را از تنم بيرون بياورد؛ سپس زينب براى او لباس تنگ آورده حضرت آن را دور انداخت و فرمود: اين لباس كسى است كه ذليل و خوار شده باشد. آنگاه پيراهن كهنه آورده، آن را پاره كرد و در زير لباسهايش قرار داد سپس تقاضاى زير جامه كرد و آن را هم پاره پاره كرد، پوشيد و آماده جنگ شد. «4»
  
11- 2- فرياد زينب در روز عاشورا هنگام مشاهده صحنه دلخراش‏ روز عاشورا امام حسين (ع) بر اثر جراحات وارده از پاى در آمده بود، ديگر هيچ رمقى نداشت، بدنش (از زيادى تير) مانند خارپشت شده بود. «صالح‏بن وهب مزنى» ملعون چنان نيزه بر پهلوى آن حضرت زد كه امام (ع) از روى اسب به زمين افتاد و طرف راست صورت او روى خاك افتاد. سپس آن بزرگوار از زمين برخاست. حضرت زينب از خيمه بيرون دويد، فرياد زد: «واى برادرم! واى آقايم! واى خانواده‏ام اى كاش آسمان بر زمين فرود مى‏آمد، و اى كاش كوه‏ها بر بيابانها مى‏پاشيد. «1»
  
مرحوم نقدى از ابى مخنف چنين نقل مى‏كند كه: چون حسين (ع) از روى زين به زمين افتاد اسب او به طرف خيمه آمد، زينب (س) همين كه صداى اسب را شنيد به سكينه رو كرد، و گفت: پدرت آب آورده، سكينه بيرون رفت امّا اسب را ديد كه بى‏صاحب آمده، فرياد برآورد كه: وا قتيلاه، وا أبتاه، وا حسناه، وا حسيناه، وا غربتاه، وا بعد سفراه، وا كربتاه»، «واى كشته‏ام، واى پدرم، واى حسنم، واى حسينم، واى غريبم، واى از دورى سفر، واى از غم و اندوه.» زنهاى ديگر حرم وقتى اين سخنان را شنيدند از خيمه بيرون آمدند همين كه نگاهشان به اسب افتاد دست‏ها را به صورت خودشان زدند و مى‏گفتند:
 «وا محمّداه، وا علياه، وا حسناه، وا حسيناه، اليوم مات محمد المصطفى و علىّ المرتضى و فاطمة الزّهرا (ع)» «2»
 
 «اى محمد! اى على! واى حسنم، واى حسينم، امروز مانند روزى است كه محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا (س) از دنيا رفتند.»
حضرت زينب (س) هنگامى كه اسب بى‏صاحب امام حسين (ع) از ميدان برگشت به طرف خيمه اشعار زير را انشاء فرموده‏اند:
          فَوَيْلَكَ يا مَيْمُونُ فَارْجِعْ بِسُرْعَةٍ             وَخَبِّرْ عَنِ السِّبْطِ الشَّريفِ هُدَى العُلا
 
         وَ ايْنَ تَرَكْتَ السِّبْطَ مَيْمُونُ قُلْ لَنا             وَ ايْنَ الَّذى‏ قَدْكانَ لِلْخَطْبِ حاملا
             امَيْمُونُ تَغْدُوا بِالْحُسَيْنِ وَ مالَنا             كفيلٌ وَلِلْحِمْلِ الثَّقيلِ تَحَمَّلا
         امَيْمُونُ ضَيَّعْتَ الْحُسَيْنَ وَ جِئْتَنا             تُحَمْحِمُ فى‏ خَيماتِنا ثُمَّ تَصْهَلا
             امَيْمُونُ اسْقَيْتَ الْحُسَيْنَ حِمامَهُ             وَ بَيْنَ الْأَعادى‏ فى‏ دِماءِ تَجَنْدَلا
             امَيْمُونُ هَلَّا قَدْ فَدَيْتَ جَنابَهُ             وَلكِنْ قَضاءُ اللَّهِ اصْبَحَ مُنْزَلًا
             امَيْمُونُ أَشْفَيْتَ الْعِدى‏ مِنْ وَلِيِّنا             وَالْقَيْتَهُ بَيْنَ الْاعادى‏ مُجَنْدَلا
             امَيْمُونُ فَارْجِعْ لاتُطيلُ خِطابَنا             فَما عُدْتَ ترجُوا وُدَّنا وَتُؤَمِلّا
             يَتَّمْتُ ياذُلّى‏ لِفَقْدِكَ يا اخى‏             وَقَدْ عُدْتَ بِعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّاً
             اخى‏ مَنْ نَوى‏ مِنْ بَعْدِ فَقِدْكَ يا اخى‏             يُدافِعُ عَنَّا مَنْ يَصُولُ مِنَ الْمَلا
             اخى‏ من نراه حامياً و مناصراً             لقد هدّ هذا اليوم عزمى و عطلّا «1»
  
پس واى بر تو اى ميمون «2» با شتاب برگرد، و خبر بياور از سبط شريف كه مظهر هدايت و برترى است.
بگو براى ما كه كجا رهايش كردى، كجا است آن كسى كه كارهاى بزرگ برعهده او بود.
اى ميمون آيا حسين را بردى، در حالى كه ما سرپرستى نداريم و چه كسى اين بار سنگين را حمل كند.
اى ميمون حسين (ع) را از بين بردى، و آمدى بانگ برآوردى و شيهه مى‏كشى.
اى ميمون مرگ را به حسين نوشاندى، و او را در ميان دشمنان به خاك و خون افكندى.
اى ميمون چرا خود را فداى آن جناب نكردى؟، امّا خواست همين بود كه شد.
اى ميمون دشمن ما را از سرپرست ما دلشاد كردى، و او را بين دشمنان انداختى.
اى ميمون برگرد، سخن كوتاه كن. ديگر اميد و آرزوى دوستى ما را ندارى.
در فراقت ذليل و خوار شدم اى برادرم، و بعد از عزّت و سربلندى دوباره ذليل گشتم.
برادرم چه كسى پس از تو از ما نگه‏دارى كند و هنگام هجوم دشمن چه كسى از ما حمايت كند.
برادرم، چه كسى حامى و ياور ما باشد، بدرستى كه امروز عزم و اراده‏ام سست شد و از كار افتاد.
  
12- 2- سفارش امام (ع) به زينب در هنگام آتش زدن خيمه‏ها
  
صاحب الأيقاد از مقتل ابن العربى چنين نقل مى‏كند كه: امام حسين (ع) هنگام وداع به خواهرش زينب (س) سفارش كرد و فرمود: پس از اينكه خيمه‏ها را آتش زدند زنها را جمع كن. زينب (س) هم پس از آتش زدن خيمه‏ها و پراكنده شدن كودكان به سراغ آنها رفت براى جمع آورى، در همين حال متوجّه شد دو تا از بچّه‏ها نيستند؛ براى پيدا كردن آنها به راه افتاد، ديد در جايى دست به گردن هم كرده، روى زمين خوابيده‏اند، همين كه خواست آن دو كودك را حركت دهد متوجّه شد كه بر اثر تشنگى جان سپرده‏اند. چون لشكر اين داستان را شنيدند از ابن سعد اجازه خواستند به اهل و عيال امام حسين (ع) آب بدهند، زمانى كه آب را آوردند بچّه‏ها از نوشيدن آب خوددارى كردند و گفتند: چگونه آب بنوشيم در حالى كه فرزندان پيامبر خدا با لب تشنه كشته شدند. «1»
   
13- 2- اجابت دعاى زينب‏
    
برخى از مورخين از زينب (س) چنين نقل كردند: هنگامى كه دستور دادند خيمه‏ها را غارت كنند من جلوى خيمه ايستاده بودم، مردى داخل خيمه شد كه چشمانى زاغ داشت آن چه كه در خيمه مربوط به ما بود گرفت. نگاهش به امام سجّاد (ع) افتاد، ديد او روى فرشى از چرم و پوست افتاد در حالى كه بيمار است پس آن فرش را از زيرش برگرفت، سپس به طرف من، چادر و دو گوشواره‏ام را گرفت در عين حال گريه هم مى‏كرد. به او گفتم: «خدا لعنت كند، حرمت ما را هتك كردى گريه هم مى‏كنى؟ گفت: به خاطر اين گرفتارهايى كه براى شما پيش آمده گريه مى‏كنم، بى‏بى گفت: مرا به خشم آوردى. خداوند دست و پاى تو را قطع كند و تو را به آتش دنيا بسوزاند پيش از آتش آخرت.» سوگند به خدا طولى نكشيد كه مختار قيام كرد، دست و پاى او را قطع كرد، آنگاه او را به آتش بسوزانيد. «1»
   
14- 2- حضور زينب در كنار جسد امام (ع) در روز عاشورا
  
مؤلف الدمعة از شخصى به نام ابن رياح چنين نقل مى‏كند كه: من در كربلا حاضر بودم. وقتى سرورم حسين (ع) به شهادت رسيد، بانويى دامن كشان بر زمين افتاد و برخاست و آنگاه به سويش حركت كرد؛ چهره آن زن مانند پاره خورشيد مى‏درخشيد و فرياد مى‏زد: «وا حسيناه وا اماماه، وا قتيلاه، وا أخاه»، آنگاه آمد كنار جسد بى‏سر برادر و آن را در آغوش گرفت، به طورى ناله‏هاى پى در پى سر مى‏داد تا همه كسانى كه در آن جا حضور داشتند گريستند؛ پرسيدم اين زن چه نام دارد و چه كسى است؟ در جوابم گفتند: وى زينب دختر اميرالمؤمنين (ع) است. «2»
   
15- 2- ابتكار حضرت زينب (س) قبل از يورش دشمن به خيمه‏ها
  
از مقتل محدّث كبير شيخ حر عاملى قدس سره چنين نقل شده كه فرمود: چون لشكر به قصد غارت رو به خيام آوردند حضرت زينب براى ابن سعد پيام فرستاد كه اگر مقصود شما اسباب، اثاث و زيور و لباس ما است به لشكريانت بگو شتاب نكنند ما خودمان اين چيزها را تحويل آنها مى‏دهيم پيش از آن كه دست نامحرم به جانب حرم برادرم دراز شود. پس آن بانوى بزرگوار دستور داد تمام اسباب و وسايل حتّى چادر و لباس و همچنين زيور، خلخال، گوشواره همه را از خود جدا كردند؛ خود عليا مخدره زينب (س) يك لباس كهنه پاره پاره كه در واقع ارذل الثّياب بود در بر كرد، هم چنين ساير بانوان، حتّى فاطمه نو عروس گوشواره‏اى در گوش داشته كه يادگار پدرش بود. عرض كرد عمّه اين يادگار پدر است بيرون نياورم؛ فرمود: بيرون بياور، زنان همگى لباسهاى خود را روى هم ريختند و خود رفتند در كنارى و به دور هم حلقه زدند، پس عليا مخدره زينب فرمود: حالا هر كه خواهد آن اثاث و اسباب دختران على و فاطمه است. لشكر بى‏رحم و گرسنه ريختند، يكى چادر، ديگرى گوشواره، يكى خلخال و ديگرى معجر برد، آن بانوان از براى پدر و برادر مى‏گريستند. «1»
   
16- 2- عبادت زينب‏
  
يكى از ويژگى‏هاى اين بانوى بزرگوار اسلام حالت معنوى و ارتباط قوى او با آفريدگار جهان بود. به طورى كه نقل كرده‏اند حتّى در شب يازدهم محرم كه شب شام غريبان بود نماز شبش ترك نشد؛ منتهى به خاطر ضعفى كه بر وى مستولى شده بود نماز شب خويش را در آن شب نشسته خواند. «2»
مرحوم نقدى در كتابش آورده كه: حضرت زينب (س) در عبادت ثانى حضرت زهرا (س) بود، تمام شبها را به عبادت، تهجّد و تلاوت قرآن سپرى مى‏كرد. وى هم چنين از برخى از بزرگان نقل مى‏كند كه در طول عمر تهجّد و شب زنده دارى‏اش ترك نشده است حتّى در شب يازدهم محرّم امام زين العابدين مى‏فرمايد: در شب يازدهم محرم ديدم نشسته نماز مى‏خواند. نيز آن بزرگوار مى‏فرمايد: با اين همه مصيبت و اندوهى كه به ما روى آورده اما در مسيرى كه به شام مى‏رفتيم نافله‏هاى شب عمه‏ام اصلًا ترك نشد، امام حسين (ع) در آخرين وداع با خواهرش زينب به او فرمود: يا اختاه لاتنسينى فى نافلة اللّيل، خواهرم مرا در نماز شب فراموش نكن. هم چنين از فاطمه دختر امام حسين (ع) چنين نقل شده كه: عمّه‏ام زينب در شب دهم محرم در محراب عبادت مشغول مناجات بود و با خدا راز و نياز مى‏كرد در حالى كه چشمى از ما به خواب نرفته و ضجّه‏هاى‏مان آرام نشده بود. نيز از امام سجاد نقل شده: هنگامى كه ما را از كوفه به سوى شام حركت مى‏دادند عمه‏ام زينب مرتب نمازهاى واجب و مستحب خويش را انجام مى‏داد و در بعضى از منازل نمازش را نشسته مى‏خواند، وقتى سبب را پرسيدم؟ گفت: به خاطر گرسنگى و ضعف؛ زيرا سه شبانه روز غذا نخورده بود و سهم غذايش را در ميان كودكان تقسيم كرده بود. «1»
  
17- 2- درخواست از دشمن جهت عبور كاروان از قتلگاه‏
  
بعد از شهادت امام و يارانش در روز يازدهم، قرار شد اهل بيت آن حضرت را به طرف كوفه ببرند. زينب (س) به عمر سعد خطاب كرد كه ما را از قتلگاه عبور بدهيد تا قبل از اسارت و مسافرت با حسين (ع) وداع كنيم؟ ابن سعد هم پذيرفت زمانى كه وارد قتلگاه شدند، حسين (ع) را بى‏سر ديدند، صداى ضجّه و گريه‏شان بلند شد. «2»
راوى مى‏گويد: به خدا سوگند، هرگز فراموش نمى‏كنم كه زينب دختر على (ع) با دلى سوزان و جگرى آتشين و صدايى اندوهگين بر حسين عليه السّلام- مى‏گريست صدا مى‏زد: اى محمّد اى كسى كه آفريننده و اختيار دار آسمان بر تو درود مى‏فرستد، اين حسين است كه پيكر برهنه‏اش به خون آغشته و اعضايش از هم جدا شده است. اينها دختران اسير تو هستند كه شكايت خود را به درگاه الهى مى‏نمايند و استغاثه آنها به محمّد مصطفى (ص) و على مرتضى و فاطمه زهرا (س) و حمزه سيد الشهدا بلند است، اى محمد اين است حسين كه بايد برهنه به روى ريگهاى گرم كربلا افتاده و كشته زنازادگان بى‏پروا است. اى آه و افسوس و اندوه بر تو اى ابا عبداللَّه، امروز جدّم رسول‏خدا (ص) از دنيا رفت، اى اصحاب محمّد اينان فرزندان مصطفى هستند كه اسيرشان نموده و مى‏برند در روايت ديگر است كه فرمود: «اى محمد! اينها دختران تواند كه اسير دست دشمنان شده‏اند و اينان فرزندان تواند كه كشته شده‏اند و باد صبا بر بدن‏هاى نازنين برهنه‏شان مى‏وزد. اين حسين تو است كه سرش را از قفا بريدند، عمّامه و رداى او را از بدن شريفش بيرون كشيده و به غارت بردند؛ پدرم فداى آن كس كه سپاه او را در
روز دوشنبه با خيمه‏گاه و سرا پرده‏اش به غارت بردند؛ پدرم فداى آن شهيدى كه طناب‏هاى خيمه‏اش را بريده و خرگاهش را سرنگون نمودند؛ پدرم فداى آن مسافرى كه اميد بازگشت نيست؛ پدرم فداى آن مجروحى كه زخمهاى بدنش قابل مداوا نيست؛ پدرم به فداى آن كه كاش جان من بلا گردان او مى‏شد؛ پدرم به قربان آن عزيزى كه با دلى پر اندوه به شهادت رسيد، پدرم به فداى آن كه با لب تشنه سر از بدنش جدا شد. پدرم به فداى آن كه فرزند رسول هدايت و نور بود. پدرم به فداى آن كه فرزند محمد مصطفى (ص) بود. پدرم به قربان آنكه فرزند خديجه كبرى بود.
پدرم به فداى فرزند على مرتضى. پدرم به فداى فرزند فاطمه زهرا، بزرگِ زنان جهان. پدرم به فداى فرزند آن كسى كه خورشيد به احترامش بازگشت تا نماز گزارد! راوى مى‏گويد: به خدا سوگند نوحه سرايى زينب كبرى بر برادرش حسين، دوست و دشمن را به گريه انداخت. «1»
سپس حضرت زينب (س) دستها را زير بدن پاك و مقدس گذاشت و بدن را به سوى آسمان بلند كرد و عرض كرد: الهى تَقَبَّلْ منّا هذا القربان. «2»
 پروردگار را اين قربانى را از ما [آل‏محمد] قبول فرما!
  
18- 2- نقل اخبار غيبى براى امام سجّاد (ع) در قتلگاه‏
   
هنگام ورود اهل بيت (ع) به قتلگاه وقتى چشم امام سجّاد (ع) به اجساد پاره پاره شهيدان افتاد كه در بين‏شان جگر گوشه حضرت زهرا (س) به حالتى افتاده بود كه جا داشت از آن مصيبت آسمانها پاره، زمين دگرگون و كوهها متلاشى شوند، حضرت منقلب شد. به طورى كه نزديك بود روح از بدن مباركش پرواز كند، عمّه‏اش زينب متوجّه شد. فهميد فرزند برادر در چه حالت خطرناكى به سر مى‏برد نزديك است كه از غم پدرش جان بسپارد، بى‏درنگ او را دلدارى داد، از او كه‏ صبرش سنگين‏تر از كوهها و بزرگ‏تر از همه چيز بود درخواست صبر نمود، از آن جمله چنين گفت: اى يادگار جدّ، پدر و برادرانم! چرا ناراحت هستى و جان خود را در معرض نابودى قرار داده‏اى؟ سوگند به خدا اين مصيبت‏ها را جدّ و پدرت به ما خبر داده‏اند و ما در انتظار چنين روزى بوديم؛ خداوند از افرادى عهد و پيمان گرفته است كه فرعون‏هاى زمان آنان را نمى‏شناسند، لكن اهل آسمانها آنها را به خوبى مى‏شناسند، افرادى خواهند آمد و اين بدنهاى پاره پاره شده را جمع خواهند كرد و به خاك خواهند سپرد. در اين سرزمين براى پدرت نشانه‏اى نصب خواهد شد كه گذشت قرنها آنها را محو نخواهد كرد، آن نشانه همچنان پايدار خواهد بود. جبّاران روزگار و ستمگران خواهند كوشيد كه اين نشانه را از بين ببرند لكن روز به روز در ترقّى و تعالى خواهد بود و از گزند بدخواهان و حوادث مصون و محفوظ خواهد ماند. «1»
اشعار زير را حضرت زينب (س) ايراد فرمودند، زمان سرودن، آنها را دوگونه گفته‏اند: موقع وداع و يا بعد از غارت خيمه‏ها:
          قِفُوا وَدَّعُونا قَبْلَ بُعْدِكُمْ عَنَّا             وَداعاً فَانَّ الْجِسْمَ مِنْ اجْلِكُمْ مُضْنى‏
             فَقَدْ نُقِّضَتْ مِنِّى الْحَياة وَاصْبَحَتْ             عَلَىَّ فُجاجُ الْارْضِ مِنْ بَعْدِكُمْ سِجْناً
             سَلامٌ عَلَيْكُمْ ما امَرَّ فِراقَكُمْ             فَيا وَيْلَتا مِنْ قَبْلِ ذاالْيَوْمِ قَدْ مِتْنا
             وَ انّى‏ لَأَرْثى‏ لِلْغَريبِ وَإِنَّنى             غَريبٌ بَعيدُ الذّارِ وَالْاهْلِ وَ الْمَغْنى‏
             إذا طَلَعَتْ شَمْسُ النَّهارِ ذَكَرْتُكُمْ             وَ انْ غَرَبَتْ جَدَّدْتُ مِنْ اجْلِكُمْ حُزْناً
             لَقَدْ كانَ عَيْشى بالْاحِبَّةِ صافِياً             وَما كُنْتُ ادْرى‏ انَّ صُحْبَتَنا تُضْنى‏
             زَمانٌ نَعِمْنا فيهِ حَتَّى إذا انْقَضى             بَكَيْنا عَلى أيَّامِنا بِدَمٍ أقْنى‏
             فَوَ اللَّهِ قَدْ زادَ اشْتِيا قى‏ إلَيْكُمْ             وَلَمْ يَدَعِ التَّغْميضُ لى‏ بَعْدَكُمْ جَفْنا
             وَ قَدْ بارَحَتْنى لَوْعَةُ الْبَيْنِ وَ الْأَسى‏             وَقَدْ صِرْتُ دوُنَ الْخَلْقِ لى‏ مَفْزَعاً سَنا
         وَقَدْ رَحَلُوا عَنى أحِبَّةُ خاطِرى‏             فَما احَدٌ مِنْهُمْ عَلى غُرْبَتى حَنَّا
         عَسى وَ لَعَلَّ الدَّهْرَ يَجْمَعُ بَيْنَنا             وَ تَرْجِعُ أَيَّامُ الْهَنا مِثْلَ ما كُنَّا «1»
   
پيش از اين كه از ما دور شويد بايستيد تا با ما وداع كنيد. زيرا جسم ما به خاطر شما ناتوان گرديد؛
بدرستى كه زندگيم به باد فنا رفت و الان پهنه زمين براى من مثل زندان است؛
سلام و درود بر شما! چقدر ناگواراست دورى شما! پس اى كاش من پيش از اين مرده بودم؛
همانا سوگوارى مى‏كنم براى غريب دور از وطن، در حالى كه خودم غريبم و دور از سرزمين و خاندان و خانه‏ام؛
زمانى كه خورشيد طلوع مى‏كند ياد شما مى‏كنم، و هنگامى كه غروب مى‏كند به خاطر شما اندوهم تازه مى‏گردد؛
بدرستى خوشى و سرورم با دوستان چقدر گوارا بود، ولى نمى‏دانستم كه اين همراهى ما پايان مى‏پذيرد؛
زمانى بود كه ما حال خوشى داشتيم تا اينكه آن مدت سپرى شد و ما براى اين مصائب خون گريستيم؛
سوگند به خدا كه علاقه‏ام به شما فراوان است، آنقدر چشم انتظارى كشيدم كه ديگر پلكى برايم نمانده؛
سوز و گداز من به دليل جدايى شما بلند شد؛
بدرستى آنانى كه مايه آرامش خاطرم بودند رفتند، پس هيچ يك ازآنان نيست تا بر غربتم ناله سر دهد؛
شايد روزگار دوباره ما را به هم برساند و ما به آن دوران خوشگوار برگرديم؛
19- 2- آخرين سخنان زينب با حسين (ع) در قتلگاه‏
هنگامى كه دشمنان تصميم گرفتند اهل بيت (ع) را حركت بدهند، زينب (س) با دلى شكسته، برادرش حسين (ع) را صدا زد و گفت: برادرم تو را به خداى شنواى دانا مى‏سپارم. سوگند به خدا اگر مرا مخيّر كنند بين ماندن در كنار تو و رفتن از بر تو من ماندن را انتخاب خواهم نمود، اگر چه طعمه گرگان بيابان شوم. لكن اكنون از كنار تو مى‏روم نه با ميل و رضا بلكه با زور و اجبار. «1»
   
منبع: اسیران و جانبازان کربلا، ص 93-111، پژوهشکده تحقیقات اسلامی.