قبسى از غدير (۲)چكيده ديدگاههاى آيت اللّه العظمی سيد صادق شيرازى در باره رخداد غدير
قبسى از غدير (۲)
چكيده ديدگاههاى آيت اللّه العظمی سيد صادق شيرازى در باره رخداد غدير
آموزه هاى مكتب غدير
آموزه هاى غدير به حدى دامن گستر و عميق است كه هيچ كس را ياراى درك تمام آن نيست. اما پاره اى از اين آموزه ها همان است كه در گفتار و كردار على عليه السلام متجلى گرديده است.
به عنوان نمونه توجه خوانندگان را به اين عبارت بسيار كوتاه، اما فوق العاده عميق جلب مى كنم كه فرمود: «واللّه لو أعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان أعصى اللّه فى نملة اسلبها جلب شعيرة، ما فعلت[16]؛ به خدا سوگند اگر حكومت اقاليم هفتگانه را هم به من بدهند كه بر خلاف دستور خدا پوست جوى را از مورچه اى بگيريم، نمى گيرم».
از نكات جالب و ظريف اين فرمايش على عليه السلام آن است كه ايشان براى بيان مقصود خويش از واژه «لو» استفاده كرده اند. «لو» از حروف شرط و به معناى «اگر» است، با اين تفاوت كه «اگر» در فارسى داراى معنايى اعم از «لو» مى باشد و به طور يكسان هم بر موارد امكان تحققِ شرط به كار مى رود و هم بر موارد عدم تحقق آن، امّا «لو» در موارد عدم تحقق شرط استفاده مى شود.
خداوند در قرآن مى فرمايد: «لَوْ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا[17]؛ اگر در آنها [زمين و آسمان] جز خدا، خدايانى [ديگر] وجود داشت، قطعاً [زمين و آسمان] تباه مى شد».
ولى چون آسمان ها و زمين به حال خود باقى مانده و متلاشى نشده و نمى شوند، كشف مى شود كه خدايانى جز «اللّه» وجود ندارد، و اين را «لو» در ابتداى آيه هم دلالت دارد.
بنابراين مفاد «لو» در جمله اميرالمؤمنين عليه السلام «واللّه لو اعطيت...» اين است كه: حتى بر فرض تحقق شرط، جزا تحقق پيدا نخواهد كرد؛ يعنى حتى اگر در مقابل اين ظلم كه به نظر كوچك مى رسد، تمام كره زمين با آنچه بر روى آن است را به من بدهند، هرگز آن را انجام نخواهم داد[18].
نكته قابل دقت و ديگرى كه در اين كلام على عليه السلام وجود دارد آن است كه ايشان مى فرمايد: حاضر نيست در مقابل به دست آوردن حكومت بر اقليم هاى هفتگانه، حتى بر «يك مورچه» ستم روا دارد، گرچه به مقدار گرفتن پوست جويى از دهانش باشد. چون «ة» در «نملة» تاى وحدت است و دلالت بر يك مورچه ى واحد مى كند.
سومين نكته قابل توجهى كه در اين جمله وجود دارد، استفاده از واژه «جلب شعيرة» است. جلب شعيرة، به پوست بسيار نازك روى دانه جو مى گويند كه خود به خود از آن جدا مى شود و مى افتد. يقينا اگر چيزى كم ارزش تر از پوست جو وجود داشت، امام عليه السلام فرمانروايى بر اقليم هاى هفت گانه را با آن مقايسه مى كرد.
على عليه السلام با اين فرمايش حجت را بر تمام حاكمان و زمامداران تمام كرده و عملكرد همه آنان را به چالش طلبيده است. حكامى كه بخاطر يك وجب زمين، يا ثروتى اندك و يا دستيابى به مقام و متاع هاى واهى و پست دنيا، مرتكب هر جنايتى مى شوند و هزاران هزار انسان بى گناه و پاكنهاد را به قتل رسانده و خونشان را مى ريزند.
در منطق غدير كه گرفتن پوست جويى از يك مورچه گناه به حساب مى آيد، ديگر معلوم است كه بدگمانى و اتهام زنى به افراد و كشتن آنان به اين بهانه چه جايگاهى دارد.
در مقابل اين منطق، منطق بنى اميه و بنى عباس قرار دارد كه انسانها را تنها به اتهام دوستى على عليه السلام مى كشتند و با كمترين سوء ظنّى، مخالفان فكرى و عقيدتى خويش را از ميان مى بردند.
حتى خلفاى پيش از على عليه السلام نيز از همين منطق پيروى مى كردند و به اندك بهانه اى به سركوبى مخالفان خود مى پرداختند. در همين راستا، ابوبكر لشكرى را به فرماندهى خالد بن وليد عازم سركوبى مخالفانش كرد و او با بدترين شيوه ممكن و با قساوتى تمام عده اى از مسلمانان را به خاك و خون كشيد.
اين جنگ ها گرچه به «جنگ هاى ردّه» معروف است و تحت عنوان مبارزه با مرتدان صورت مى گرفت، ولى اغلب كسانى كه بدست خالد به قتل رسيدند از مسلمانان بى گناه بودند و مرتد شدن آنان فقط يك بهانه بود[19]. علاوه بر آن روشى كه خالد بن وليد در جنگ با آنان در پيش گرفت، درست در نقطه مقابل روش رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و دستورات اسلام قرار داشت. اين روش ها عبارت بود از: كشتن مسلمانان به وسيله پرتاب كردن از ارتفاعات و بلندى ها، سوزاندن در آتش، مُثله كردن، (قطع اعضا) و انداختن آنان در چاه ها.
در صورتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم صريحا دستور داده بود حتى سگِ هار را نبايد مُثله كرد.
اميرالمؤمنين عليه السلام در آخرين وصيتش به بازماندگانش ضمن تأكيد بر اين نكته آنان را از مُثله كردن قاتلش برحذر مى دارد و مى فرمايد: «فانى سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم يقول: اياكم والمثلة ولو بالكلب العقور[20]؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم مكررا مى فرمود كه حتى سگ هار را مثله نكنيد» ـ چه برسد به انسان ـ و اينها تنها گوشه اى از جنايات خالد بود كه به دستور خليفه اول صورت گرفت.
:: غدير و عواطف انسانى
يكى از بركات عيد غدير آشنايى با بعد شخصيت عاطفى امام على عليه السلام و ائمه بعد از اوست. اينان كه در روز غدير از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به جانشينى ايشان منصوب گشتند، مظاهر رحمت خدا بر خلايق و مصداق اسماى حسناى او هستند. چنان كه در پاره اى از روايات تفسيرى، آيه: «وَلِلَّهِ الأَْسْمَآءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا[21]؛ و براى خداست اسامى نيكو، پس او را با آن ها بخوانيد» برآنان منطبق گشته است.
امير المؤمنين عليه السلام در شفقت بر خلق بدان پايه بود كه تمام غذايش را به اسير و يتيم و مسكين مى داد و خود گرسنه مى ماند[22]. و تازه مگر غذايش چه بود؟ يك قرص نان! و در بستر شهادت دستور مى دهد مقدارى از شيرى را كه به عنوان دارو برايش آورده اند به ضاربش ابن ملجم بدهند و سفارش مى كند مادام كه او اسير است مراقب باشند آب و غذايش را از ياد نبرند و محل مناسب و راحتى را برايش در نظر بگيرند، و نگذارند كه از لحاظ لباس و پوشاك در مضيقه قرار بگيرد[23].
بلكه از آنان مى خواهد كه ابن ملجم را مورد عفو قرار داده و از او درگذرند: «إن اعف فالعفو لى قربة و هو لكم حسنة فاعفوا، ألا تحبون ان يغفر اللّه لكم[24]».
به نوشته مورخان پس از آن كه على عليه السلام به شهادت رسيد حتى زره او در گرو مردى يهودى بود. ولى وقتى كه عثمان بن عفان كشته شد، اموال منقول او بالغ بر يك صدو پنجاه هزار دينار و يك مليون درهم بود. و بهاى املاك او در وادى القُرى و حُنين و نواحى ديگر دويست هزار دينار بود و شتران و اسبان بسيارى داشت[25].
حال اين ثروت عظيم عثمان را در كنار قرض هاى باقى مانده از على عليه السلام قرار دهيد تا معلوم شود كه تفاوت راه از كجاست تا به كجا، و به وسيله آن از عظمت على عليه السلام و غدير واقف گرديد.
اينجاست كه تا اندازه اى راز عظمت غدير بر انسان مكشوف مى شود و پى مى برد كه چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم آن را بزرگترين عيدها ناميده است.
:: مسئوليت ما در برابر غدير
براى آگاهى از اصل و ميزان مسئوليت ما در برابر غدير، ابتدا لازم است از خود بپرسيم جهان معاصر چقدر غدير را مى شناسد و از عمق آن آگاه است؟ و اگر نمى شناسد چه كسى مقصر است؟ و ما نسبت به آن چه وظيفه اى داريم و مسئوليتمان در برابر خدا وجوامع اسلامى چيست؟
واقعيت آن است كه نسل كنونى هيچ گونه درك وتصور صحيحى از غدير ندارد و مسئوليت مستقيم آن در درجه اول به عهده خود ماست. اگر ما بدرستى به وظيفه خود عمل مى كرديم ومفهوم آن را براى مردم روشن مى ساختيم، اكنون در وضعيتى بهتر از آنچه اكنون در آن هستيم، به سر مى برديم. ما مى بايست براى مردم جهان توضيح مى داديم كه غدير يعنى تلاش براى ايجاد و گسترش رفاه و راحتى و پيشرفت و ترقى و فراوانى و آبادى جوامع انسانى.
غدير يعنى تساوى متصديان امور اقتصادى و مالى با ديگر افراد جامعه و ممنوعيت رانت خوارى و باندبازى هاى آنان. در فرهنگ غدير مسئولان امور مالى كسانى اند كه صرفا امانت دار مردم اند و نه بيشتر.
و سرانجام غدير يعنى اينكه خداوند از واليان عدل، پيمان گرفته است كه زندگى خود را در سطح پايين ترين افراد جامعه قرار دهند و در خورد و خوراك و مسكن و پوشاك و رفاه و راحت و امثال آن همپاى آنان باشند.
در پايان بار ديگر تأكيد مى كنم كه ما مسئوليت بس بزرگى در قبال غدير و امير المؤمنين عليه السلام داريم و لازم است به وظيفه خود نسبت به اين رخداد بزرگ عمل كنيم.
از مهمترين اين وظايف در حال حاضر، اقدام به نشر مفاهيم غدير و بهره مند ساختن عموم مردمان از اين مائده آسمانى است. در غير اين صورت مشكل بتوان اميدوار بود كه دست حكام و ستمگران از سر محرومان كوتاه شود و روزى بيايد كه بشر از وضعيت هولناك كنونى اش آزاد گشته و به ساحل امنيت و رفاه و عدالت و آزادى برسد.
پس وقتى سخن از غدير به ميان مى آيد، معنايى جز يادكردن اين اوصاف و اين روح بلندى كه در وجود امير المؤمنين عليه السلام تجسّم پيدا كرده است ندارد.
و آيا تاريخ بار ديگر حاكم عادلى چون على عليه السلام را به خود مى بيند كه چون او با ضعيف ترين مردمان هم دردى و مواسات كند؟
و اينجاست كه مفهوم آن فرمايش امام رضا عليه السلام بهتر روشن مى شود كه فرمود: «لو عرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكة فى كل يوم عشر مرّات[26]؛
اگر مردم به حقيقت و باطن روز غدير پى مى بردند، روزانه ده بار فرشتگان به ديدنشان آمده و با آنان مصافحه مى كردند».
وصلى اللّه على محمد و آله الطاهرين
(2). كلينى، اصول كافى، 4/149، ح3.
(3). سوره مائده، آيه 3.
(4). قاضى نعمان مغربى، دعائم الاسلام، 1/14. همچنين كافى، ج 1، ص 289 (با اندك اختلاف).
(5). سوره نساء، آيه 59.
(6). تفسير العيّاشى، 1/292/20.
(7). سوره مائده، آيه 3 و 6. سوره بقره، آيه 150. سوره يوسف، آيه 6. سوره نحل، آيه 81. سوره فتح، آيه 2.
(8). سوره مائده، آيه 66.
(9). سوره مائده، آيه 67.
(10). ...فليشرّق الحكم واليغرّب، أما واللّه لايصيب العلم الاّ من أهل بيت نزل عليهم جبرئيل عليه السلام. كافى، ج 1، ص 400.
(11). نهج البلاغه، نامه 45.
(12). همان.
(13). ناحيه اى است در جنوب عربستان كه گاه آن را از يمن و گاه از حجاز مى شمردند. اين ناحيه امروزه جز كشور عربستان سعودى است.
(14). سوره مائده، آيه 55.
(15). آن حضرت در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته اند، مى فرمايد: اگر مى خواستم مى توانستم با عسل ناب و مغز گندم و لباس ديبا راه رفته، ولى هيهات كه نفسم بر من غلبه كند و حرص و آز مرا به غذاهاى لذيذ بكشاند، در حالى كه شايد در قلمرو كشور من در يمامه و حجاز كسى باشد، كه اميد قرص نانى نداشته و هرگز رنگ سيرى را به چشم خود نديده باشد، يا من در حالى كه سير بوده باشم به خواب شبانه روى كنم در حالى كه اطراف من شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد، چنان كه شاعر در اين باره مى گويد: سپس اين يك بيت شعر را سرود: وحسبك داء أن تبيت ببطنة وحولك أكباد تحن إلي القد يعنى: همين درد تو را بس كه در حال سيرى بخوابى در حالى كه اطراف تو كسانى باشند كه با جگرهاى تشنه روزها را به سر ببرند. آيا به همين دل خوش كنم كه مرا امير مؤمنان بخوانند در حالى كه در ناملايمات زمانه با ايشان شريك نباشم، و در سختى ها الگوى آنان نباشم؟ مرا نيافريده اند كه تام ذكر و همتش خوردن غذاهاى لذيذ باشد، هم چنان حيوانى كه در آغل مشغول خوردن علف مى باشد، يا حيوانى كه در صحراها مشغول خوردن آشغال هاى روى زمين باشد. نهج البلاغه، نامه 45.
(16). نهج البلاغه، خطبه 254، صبحى صالح.
(17). سوره انبياء، آيه 22.
(18). حتى إذا تحقق فى الخارج إعطائى الأقاليم السبعة فى مقابل هذا الظلم الصغير، مع ذلك لايصدر هذا الظلم منّى؛ حتى اگر تمام حكومت اقاليم هفتگانه را نيز به من بدهند، هرگز در مقابل آن، اين ظلم كوچك را انجام نخواهم داد.
(19). تاريخ طبرى، 3/1189 ـ 1303، محمد حسين روحانى. محمد بن عمر بن واقد، كتاب الرّدة، 140. تاريخ يعقوبى، 2/9، محمد ابراهيم آيتى. همچنين علامه حلّى در كتاب منتهى المطلب، ج 2، ص 909 مى نويسد: انّ ابابكر أمر بتحريق أهل الردّة وفعله خالدبن وليد بأمره... ؛ ابوبكر دستور داد اهل ردّه را به آتش بكشند و خالد بن وليد أمر او را اجرا كرد.
(20). نهج البلاغه، نامه 47، صحبى صالح.
(21). سوره اعراف، آيه 180.
(22). سوره الدهر، آيه 8.
(23). اطيبوا طعامه و الينوا فراشه، فان أعش فأنا وليّ دمي، فإمّا عفوت و امّا اقتصصت، وان أمت فالحقوه بي، ولا تعتدوا ان اللّه لا يحب المعتدين. بلاذرى، أنساب الاشراف، 3/256. ابن قتيبه، الامامة والسياسة،1/181. در نقلى ديگر آمده است كه فرمود: اطعموه من طعامى، اسقوه من شرابى، فإن أنا عشت رأيت فيه رايى، وإن أنا متّ فاضربوه ضربة لا تزيدوه عليها. از همان آب و غذايى كه به من مى دهيد به او هم بدهيد. پس اگر من زنده ماندم كه خودم در باره او تصميم مى گيرم، ولى اگر مُردم، شما فقط يك ضربه به او بزنيد و نه بيشتر. خوارزمى، المناقب، 388/403. مقتل امير المؤمنين، 23 ـ 40.
(24). نهج البلاغه، نامه 47، صبحى صالح.
(25). مقدمه ابن خلدون، 1/393، محمد پروين گنابادى.
(26). مجلسى، بحار الانوار، 94/118.