زبان حال زینب کبری (س)

حضرت زینب (س) از صبح تا عصر عاشورا، داغ پنج برادر، پنج برادرزاده، چهار پسرعمو و سه پسرش را مشاهده کرد و شهادت دهها تن دیگر از بستگان و یاران برادرش را دید ؛ و شاید اینها همه در برابر رنج اسیری و در به دری بسیار اندک بود ...

قصه‏ی بی سر و سامانی من گوش کنید

دوستان ، غصه‏ی تنهایی من گوش کنید

گر چه این قصه ی پر غصه به گفتن نتوان

نه به گفتن نتوان ، بلکه شنفتن نتوان

دختر دخت نبی ، «امِ مصائب» نامم

کرده لبریز ز غم ، ساقیِ گردون جامم

صبر ، بی‏تاب شد از صبر و شکیباییِ من

ناتوان شد خِرَد از درک و توانایی من

باغبانم من و یک سر شده غارت باغم

چرخ بگذاشته بس داغ به روی داغم

نه که چون جد عزیزی چو پیمبر دادم

پدر و مادر و فرزند و برادر دادم

پیشِ من ، در پسِ در ، مادرِ من آزردند

ریسمان بسته به مسجد ، پدرم را بردند

من هم اِستاده و این منظره را می‏دیدم

مات و وحشت زده می دیدم و می‏لرزیدم

بود در سینه هنوز آتش داغ مادر

که فلک زهر دگر ریخت مرا سوخت جگر

دیدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش

بسته خونِ سر او هاله به دورِ قمرش

بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم

به سرم سایه‏ی دو سرو صنوبر دارم

غافل از آنکه غم و دردِ من آغاز شده

به دلم تازه درِ غصه و غم باز شده

رفت از دست حسن گشت دلم خوش به حسین

شد مرا روح و روان ، قوت دل ، نور دو عین

بعد از آن ، واقعه ی کرب و بلا پیش آمد

راه جانبازیِ در راه خدا پیش آمد

روز طی گشت و نگویم که چه بر ما آمد

شب جانکاه و غم افزا و محن‏زا آمد

آن زمان کو که بگویم چه بدیدم آن شب

خارها بود که از پای کشیدم آن شب

چه بگویم چه شبی را به سحر آوردم

کوه غم شد دل و چون کوه به پای استادم

------------------------------------------------------

منبع: ابنا