متن های ادبی وفات حضرت زینب سلام الله علیها

متن ادبی : بانوی سربلند

هنوز هیچ آشنا با عاشورایی، قدرت نیافته بزرگی شخصیت او را درک کند.
زینب(س)، با تمام روح لطیفش، اوج هر سختی را چشیده، اما زیبا و پرمنطق در کوفه سخن می‌راند، چنان‌که قلب‌ها را بیدار می‌کند و کم است مسلمانی در شامات که اسلامش را مدیون روشنگری او نباشد.

آرى،‌زینبی که آن روی سکه عفت فاطمی است، پرده‌نشین خانه وحی است، پرورده غیرت‌هاست. همان خاتونی است که زنان کوفه صف اندر صف در انتظار دیدار اویند تا در درس تفسیرش بیاموزند که چنین بی‌مانند تفسیر قرآن بر سرنیزه خوانده شده را فریاد می‌کند، چنان‌که به قدرت قرآن، جان‌های بی‌وجدان اهل شهر نفاق را زنده کرد و حیات حسینی به رگ‌هامان تزریق کرد.[۱]
آرى، به خدا که تاریخ در محضر زینب(س) از پا درآمده و خود را به دست باکفایتش داده تا تاریخ و شریعت محمدی، همه و همه را از نو بسازد.

حمیده طرقى
اشارات :: تیر ۱۳۸۸ - شماره ۱۲۲

-------------------------------------------------------------------------

متن ادبی : چنین استوار

خوان پنجم[۱] زینب(س)، کربلاست. او خوب می‌داند این کاروان به کجا می‌رود. او بارها از زبان برادر شنیده است که این کاروان، ‌در خون لنگر می‌اندازد و در ساحل شهادت می‌آرامد و راهی را که برادر با سر می‌رود، خواهر با پا باید ادامه دهد؛ راهی که شهادت آغاز آن است و اسارت کمال‌بخش آن. خوب می‌داند که ساحل فرات، دریای تشنگی است.

خوب می‌داند بوسه‌گاه پیامبر، میزبان خنجر خواهد شد و در غروبی تلخ باغ نبوت، لگدمال پاییز می‌شود. خوب می‌داند که داغ‌دار و بی‌یار، پرستار بیماری تب‌دار و کودکانی سوگوار خواهد بود؛ با راهی نیمه‌تمام که تا «شام» ‌بر شترانی لنگ و هم‌سفر دژخیمانی سیاه‌دل، باید طی شود.
و این همه را می‌داند و می‌ماند در تمام این لحظه‌های داغ و درد، بی‌اخمی بر جبین و تردیدی در «راه»، پا به پای شهادت می‌رود و شگفتا همراه برادر بر سر هر شهید حاضر می‌شود و تسلای خاطر برادر می‌گردد. تنها در شهادت دو جگرگوشه‌اش در خیمه می‌ماند تا برادر را در هنگامه حمله پاره‌های قلبش شرمنده نبیند. خوان ششم، کوفه است؛ با کوچه‌هایی آشنا و فضایی که در آن هر صبحگاهی طنین‌ گرم اذان پدر، معطرش می‌ساخت، اینک میزبان ۷۲ سر، ۷۲ آفتاب و در تعبیر سیاه‌اندیشان، ۷۲ «خارجی»‌است، در آستانه شهر همه به تماشا آمده‌اند، زنان آراسته و پای‌کوبان و شهر آذین بسته و آماده.
زینب(س) از این خوان نیز به سلامت می‌گذرد، درحالی‌که صدای شکستن استخوان غرور در زیر پتک فریادش، همه کوچه‌پس‌کوچه‌های کوفه را پر کرده است.
خوان هفتم و دشوارترین خوان، شام است، پایتخت جنایت و غرور، سرزمین زراندوزی‌ها و کینه‌توزی‌ها. آنجا که ۴۲ سال تزویر معاویه،‌اندیشه‌ها را به خواب کشانده است و دل‌ها را نیز، آنجا که سرها را با زر خرید‌ه‌اند و سرکشان و آزادگان را از لب تیغ آب داده‌اند. شام شکاننده‌ترین خوان است. ویرانه‌ای که رقیه می‌گیرد. تشتی که لبان برادر را در زیر ضربه‌های چوب برادر می‌نشاند و کوچه‌هایی که آن‌قدر فاجعه‌انگیز و رنج‌آورند که وقتی از آخرین بازمانده سلسله امامان پرسیدند، کدام صحنه از مجموعه صحنه‌هایی که بر اهل بیت(ع) گذشت دشوارتر بود، سه بار غمگنانه سرود: الشام، الشام، الشام!
زینب(س) فاتح هفت خوان است و فاتح همه فردا. همه آنان که ره‌پوی جاده روشن، اما پرسنگلاخ و خطرخیز حقیقت‌اند، به شناخت زینب(س) نیازمندند و او در مشرق صبوری ایستاده است با سرانگشتی که راه را نشان می‌دهد و چشمانی خیس که دشت همه‌قلب‌ها را میهمان طراوت و باروری خواهد ساخت. زینب(س) بارانی است که بر همه هزاره‌ها خواهد بارید و هر آن‌کس که این باران را درنیابد شکفتن و رُستن نخواهد دید.
زینب(س) تنها، آموزگار صبوری نیست که همه ارزش‌های و عظمت‌ها یکجا در سیرت و سیمای او نشسته است، آنگاه که سخنان گرم و ستم‌سوزش در کوفه شعله‌ها افروخت،
‌امام سجاد(ع) در خطابی که جغرافیای روح زینب را می‌نمایاند، فرمود: «خدا را سپاس‌گزار که عقیله، بنی‌هاشم‌هستى.» زینب عقیله قبیله نور است و دانای رازدان طریق معرفت و عشق و آنان که با اویند، هرگز راه گم نمی‌کنند و در راه نمی‌مانند و قافله قلب و اندیشه خویش را از کربلا تا شام و از شام تا دوست، از همه عقبه‌ها و خطرگاه‌ها خواهند گذراند.[۲]
اشارات :: تیر ۱۳۸۸ - شماره ۱۲۲

------------------------------------------------------------------------------

متن ادبی : آبروی صبورى

آن روز که در سایه‌سار بلند شکیبایی‌ات، درد تکیه زد و غم صبورترین شانه و مطمئن‌ترین قلب را در ازدحام خون و عطش و تازیانه یافت، ما به توانایی «زن» ایمان آوردیم و اندیشه بی‌بنیاد «ضعیف‌انگاری» زن را بر همه کج‌اندیشان آوار دیدیم.
آن روز که از ساحل گودال گذشتی و موج متلاطم خون تا ابدیت دامن می‌گسترد، هیچ‌کس تو را شکسته ندید. آنان که حماقت خویش را راست ایستاده بودند و فرو شکستنت را انتظار می‌کشیدند، زنی را دیدند که راست‌قامت می‌دوید؛ اگر هم خم می‌شود، برای بوسه وداع بر حلقومی بریده و نشاندن پیکری است، ۳۶۰ زخم‌خورده در مقابل چشم‌های خدا که: «خدایا قربانی
آل محمد(ص) را بپذیر!»

در آفتابی‌ترین مشرق هستی گودال قتلگاه هیچ‌کس افول صبوری زینب(س) را ندید. هیچ‌کس در آن لحظه که همه هستی می‌شکست و همه ذرات می‌گریستند و پشت آسمان خمیده‌تر می‌شد، ضعف در سیمای حضرت زینب(س) ندید. آنگاه نیز که در حریق حرم، کودکان سرگشته را به آغوش می‌کشید، تردید و تشویش حتی دمی به حرم امن قلبش راه نیافت.
با چهره غبارآلود، پس از سه روز عطش و گرسنگى،‌از دشت لاله‌رنگ آتش‌خیز گذشت، ولی هنگام عبور از انبوه لاله‌های پرپر، هیچ‌کس باغبان بزرگ دشت را به گل چیدن ندید و گرچه انبوه گلبرگ‌های پرپری که زیر سم پاییز له می‌شدند، جانش را شعله‌ور می‌کرد، کسی گلبرگ روحش را پریشان و بازیچه ندید. از کربلا تا کوفه، آسمان دمی بی‌چرخش تازیانه و غوغای تمسخر فاتحان زبون کربلا نبود و زینب(س) که بازوان تازیانه خورده مادر را تجربه می‌کرد، با آرامشی شگفت، همه راه را تا پایان، چشم بر چشم برادر پیمود.
آ‌نگاه نیز که به شهر تمسخر و تحقیر و دشنام گام نهاد و دوازده هزار نوازنده، جشن پیروزی برپا ساخته و هزاران زن بر پشت‌بام‌ها هلهله‌گر بودند و پای‌کوبی مستان با آه آه کودکان در هم می‌آمیخت، ‌شکیبایی و وقار، لحظه‌ای از کاروان قلب زینب(س) فاصله نمی‌گرفت.
زینب(س)، آبروی صبورى و آیت بزرگ ایستادن است و کدام مفسر و تفسیر به ژرفای بطن در بطن این آیت سترگ راه خواهد یافت. اگر او نبود،‌چه کسی انگاره ناتوان بودن زن را از ذهن‌ها می‌شست؟ چه کسی توانایی و عظمت زن را چونان خورشید بر پلک‌هایی که به کج‌بینی و کم‌بینی و بدبینی عادت کرده‌اند، می‌تاباند؟‌
حدیث دردهای زینب(س) را هیچ قلمی برنمی‌تابد. هیچ‌کس نیست که بی‌قراری اشک‌‌ها را در مرور غم‌های زینب(س) پشت پلک‌هایش تجربه نکند. هیچ عاطفه‌ای نیست که شنیدن آنچه بر زینب(س) رفت، طوفانی‌اش نکند.
چهار ساله بود که در افق نگاهش، آخرین روزهای زندگی پیامبر غروب کرد. هنوز سایه سنگین غربت پیامبر از دیواره قلبش دامن برنچیده بود که در شبانگاه درد در غریبانه‌ترین تشییع، گلبرگ پاییز زده پیکر مادر را در گمنامی کاشت و در اندوهی بی‌صدا به خانه بازگشت. تنهایی پدر، دردهای پنهان و ناگفتنى، خار خلیده در چشم و استخوان نشسته در گلو، زینب(س) را می‌گداخت. در خانه بی‌
زهرا(س)، همه خاطرات مادر را مرور می‌کرد. می‌دید که سر بر دیوار، غریبانه می‌گرید و سر در چاه، آه می‌کشد و با تصویر خویش که در پرتو ماهتاب بر آب افتاده، دردهای سینه‌سوز را بازمی‌گوید. هنوز سی‌سالگی را سپری نکرده بود که در آستانه در برایش هدیه‌‌ای سرخ از مسجد آوردند. پدر قربانی عدالت خویش شده بود و خلاصه سیاهی در ناجوانمردانه‌ترین ضربت، آفتاب را در غدیری از خون نشانده بود. دو روز که از ثانیه‌هایش به درازای قرن‌ها گذشت، چکه‌چکه على(ع) بر دامان زینب(س) چکید و زخمی که چشم بر چشم زینب(س) داشت، با دختر حدیث رفتن می‌گفت. دو روز تیماردار پدر بود. با نظاره مرغکانی که شیون می‌کردند، هرگاه سرِ راندنشان داشتند، زمزمه پدر برمی‌خاست که: «مرانید، ‌نوحه‌گرند.» خوان چهارم، ‌زهرآبه‌هایی است که تشت را آذین می‌بندد. پاره‌های جگر برادر و خیانت نامحرم‌ترین محرم بر سیمای رنگ‌پریده حسن(ع) لبخند می‌زند و زینب(س) می‌بیند که لخته لخته برادر در تشت فرو می‌چکد. راستی کدام شانه را شکیب این همه رنج است. کدام دل را یارای تحمل این همه درد،‌این همه سوز،‌کدام انسان را می‌شناسى؟
اشارات :: تیر ۱۳۸۸ - شماره ۱۲۲
سمیه سادات منصورى

-----------------------------------------------------------------------

متن ادبی : بانوی ادب و شجاعت

اگر اوج مقام زن،‌رسیدن به مرتبه مردانگی بود، می‌گفتیم زینب(س) اوج مردانگی است، ولی چنین نیست. آسمان پرواز این دو متفاوت است. تضاد نیست، رقابت نیست، اما تفاوت هست.

عالم زنان نیز چون عالم مردان،‌آسمانی دارد،‌خورشیدی دارد، ماهی و ستارگانى.
خورشید این آسمان، بی‌تردید زهرا(س) و ماه این آسمان، زینب(س) است که پس از به قتلگاه افتادن خورشید، ‌در آسمان تیره جهان درخشید تا سیر، بی‌جهت؛ طریق، تاریک و راه، بی‌رهرو نماند.
بیان شخصیت حضرت زینب(س) دفتری می‌خواهد به وسعت گیتی و مرکبی به میزان دریا.
مادرى، اوج مقام زنانگی است و زینب(س) صدرنشین مرتبه مادرى است.
زینب(س) دو فرزند داشت به نام عون و محمد، که هر دو را به میدان کربلا آورده است. این اگرچه ایثار همه دارایی زینب(س) است، ولی همه مسئله این نیست.
زینب(س) در عاشورا مادر همه جوانان است و تیمارگر همه مجروحان و غم‌خوار همه کشتگان. وقتی
علی‌اکبر(ع) از اسب به زمین می‌افتد، زینب(س) است که ماتم می‌گیرد و با فریاد مادر مادر! خود را بر جنازه او می‌افکند و اشک مادرانه می‌افشاند.
وقتی قاسم دلاور، فرزند
امام حسن(ع)، با خاک آشنا می‌شود، نخستین سایه مهر که بر بالای خویش گسترده می‌بیند، مهربانی زینب(س) است و نخستین زلال کوثری که با گونه خویش می‌چشد،‌اشک حیات‌آفرین زینب(س) است.
نوجوان و کودکی که در خاک کربلا به خون می‌غلتد، زینب(س) را مادرانه بالای سر خویش می‌بیند و آخرین ره‌توشه مهر را برای سفر از او می‌ستاند.
اکنون دو نوجوان، دو سرو، دو صنوبر، دو ماهی بر خاک می‌تپند، ولی حضور هیچ دست مادرانه‌ای را حس نمی‌کنند تا غبار از چشم‌هایشان بستُرَد و خون از چهره‌هایشان کنار بزند.
شگفتا! زینب(س) حاضر، زینب(س) ناظر، زینب(س) مادر کجاست؟ ‌مگر ندیده است فرو افتادن این دو نخل را؟ چرا مادرى نمی‌کند؟‌چرا رخ نمی‌نماید؟ چرا چهره نشان نمی‌دهد؟
مگر کیستند این دو جوان؟ مگر صحابی نیستند؟ مگر هاشمی نیستند؟‌پس کجایی زینب(س)؟
این هر دو جوانان منند؛ عون و محمد‌‌ند، ‌دو هدیه ناقابل به پیشگاه برادر، به درگاه امام، ‌امام برادر. آدم هدیه را که به رخ نمی‌کشد. به دنبال قربانی ناقابلش که ضجه و مویه نمی‌‌کند. من مادر همه هستم.
شرط ادب نیست به دنبال این دو پیشکش کوچک، دل برادر را سوزاندن و او را برانگیختن.
نه، شرط ادب نیست حضور یافتن و از حال و روز قربانی خود پرسیدن.
عجبا! ادب هنوز با کلاس درس تو فاصله دارد. تو عالی‌ترین مربی ادبی و فرهنگ ادب، واژه‌هایش را زینب(س) از تو وام می‌گیرد.
تو نیامدی اما ببین! از شکاف این خیمه‌ها نگاه کن. ببین برادر هدیه‌هایت را در آغوش می‌فشرد. ببین! با اشک‌هایش چگونه غبار از چهره جوانانت می‌شوید.
این ترنم لطیف و پدرانه
حسین(ع) را حتماً در گوش جوانانت می‌شنوی که:
«پسر عزیزم! دُردانه‌ام! پاره جگرم!»

اشارات :: تیر ۱۳۸۸ - شماره ۱۲۲
سیدمهدی شجاعی

-----------------------------------------------------------------

متن ادبی : برای زینب می‌نویسم

برای تو می‌نویسم، ای زینب! ای که فریاد با تو آغاز شد و بیداد با تو رسوا! ای آزاد اسیر! ای قامت سبز اعتراض! ای نهال بارور ایثار! ای جاری زلال متانت! ای آیه صراحت و عفت! ای آذرخش خشم! ای مظهر لطافت و رحمت! چگونه می‌توان تو را گفت، تو را نوشت. قلم در ابهامِ شناختت مانده است. انسان، در زیبایی کامل در تو متجلی است.

چه کسی را می‌توان یافت که در هنگام توهین، در های‌وهوی کشنده انبوه مردمان، در کوچه‌های تهمت و تحقیر، در خنده‌های شوم پلیدان، آرام و بی‌هراس این‌گونه پرصلابت و قاطع، رگبار تند سخن را بر قلب‌های سخت خفتگان، چون آتشی مذاب جاری کند.
کیست که در چنین هنگامه سراسر خون و رنج و درد و تنهایى،‌هنوز فریادی برای کشیدن و سخنی برای گفتن و توانی برای ایستادن داشته باشد.
خدایا چگونه باور کنم، چگونه می‌توانم شانه‌های ظریفی را در زیر کوهساران سنگین این همه فاجعه، ایستاده ببینم؟
زینب(س) آیه‌های توانایی انسان را نوشت و سرود قدرت ایمان را سرود و شعر بلند رسالت را نگاشت.[۱]
اشارات :: تیر ۱۳۸۸ - شماره
۱۲۲

دکتر محمدرضا سنگرى

-----------------------------------------------        موسسه جهانی سبطین