اشعار، متن ادبی و دلنوشته در رثاء حضرت زینب (س)

متن ادبی : برای زینب می‌نویسم

برای تو می‌نویسم، ای زینب! ای که فریاد با تو آغاز شد و بیداد با تو رسوا! ای آزاد اسیر! ای قامت سبز اعتراض! ای نهال بارور ایثار! ای جاری زلال متانت! ای آیه صراحت و عفت! ای آذرخش خشم! ای مظهر لطافت و رحمت! چگونه می‌توان تو را گفت، تو را نوشت. قلم در ابهامِ شناختت مانده است. انسان، در زیبایی کامل در تو متجلی است.

چه کسی را می‌توان یافت که در هنگام توهین، در های‌وهوی کشنده انبوه مردمان، در کوچه‌های تهمت و تحقیر، در خنده‌های شوم پلیدان، آرام و بی‌هراس این‌گونه پرصلابت و قاطع، رگبار تند سخن را بر قلب‌های سخت خفتگان، چون آتشی مذاب جاری کند.
کیست که در چنین هنگامه سراسر خون و رنج و درد و تنهایى،‌هنوز فریادی برای کشیدن و سخنی برای گفتن و توانی برای ایستادن داشته باشد.
خدایا چگونه باور کنم، چگونه می‌توانم شانه‌های ظریفی را در زیر کوهساران سنگین این همه فاجعه، ایستاده ببینم؟
زینب(س) آیه‌های توانایی انسان را نوشت و سرود قدرت ایمان را سرود و شعر بلند رسالت را نگاشت.[۱]
اشارات :: تیر ۱۳۸۸ - شماره۱۲۲

دکتر محمدرضا سنگرى

-----------------------------------------------------------------

متن ادبی((پرواز دل، آغاز دیدن))

کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ...»
«درخت پاکی که ریشه آن در زمین و شاخه‏هایش در آسمان است...».
عشق، از نهان‏خانه دل، پای بیرون می‏نهد و از محاسبات و فرضیات خاکی و زمینی عقل، پاپس می‏کشد. از بامِ شدن‏ها و ناشدن‏ها اوج می‏گیرد و فارغ‏بال، در آسمان معنا سیر می‏کند؛ آنک تویی که از عرش، بر فرش می‏تابی.
عشق در این عروج روحانی، دیدگانی را مفتون قدرت سیر و صعودش می‏کند که تا حال، با اشاره انگشت به ماه، نوک انگشت را می‏دیدند؛ نه خود ماه را زینب! تو چکاوک آشیان گزیده عرشی، نام تو را رسول، از آسمان آورده است. نامت، محفوظ در لوح آسمان‏هاست. منادی عرش، نام «زینب» را زمزمه می‏کند.
تو را با عقل و عشقم دوست دارم
ای فرشته لحظه‏های تنهایی حسین علیه‏السلام ! می‏خواهم از تو بنگارم. تو را ندیده‏ام؛ ولی انگار می‏بینم. صدایت را نشنیده‏ام؛ انگار می‏شنوم!
من، صدای دلکش خطابه زینب را از جایی می‏شنوم که پای مفلوجِ معادلات تهی از قدرت عشق، کوتاه است و از پیمانه خلوت‏نشینان بی‏هنرِ لایعقل، در آنجا خبری نیست؛ چراکه آن عقلِ معادله‏ای، برای اثبات ادله خویش نیز در بند آزمون و خطاست و آن عشقِ تُهی لایعقل، مثال فردی کور است؛ گاه پس می‏رود و گاه پیش؛ نه می‏رسد، نه می‏رسانَد!
بر آستان جانان... مویی سپید کن

مپندارید این دختر حوری‏وش آسمانی مقام، در لابه‏لای چرخ دنده‏های زنگاربسته عقل منهای عشق، که گره‏خورده و بی‏تحرک، در متن صفحات قطور تاریخ خفه مانده‏اند، یافت می‏شود، یا در جام رندان مست، که با زلف پریشان در کوچه‏های عشق منهای عقل لاف می‏زنند و سر و موی می‏کنند، رُخ می‏نماید!
از زینب، تاریخ تولدی و تاریخ شهادتی دانستن، در این یکی، غزلی از گل و در آن یکی، جامه مشکین کردن و هِق هِق زدن چه‏کار آسانی است و چه شناختِ بی‏رنجی!
رها کنید زینب را با این ساده‏انگاری‏ها!
این دختر، از تبار علی علیه‏السلام است؛ یا در شناختش زحمتی بِکِش، سر و مویی سپید کن که سر و موی کَنْدَن هنر نیست؛ یا رحمتی کن و از مرکب معرفتش فرود آ و راه خویش گیر!
اینک تو می‏آیی...
ای بانوی زلال‏تر از آب روان! تو می‏آیی و غنچه‏های باغچه، آمدنت را در گوش هم نجوا می‏کنند.
ای کوه تنها مانده در میان نیزه‏های شکسته!
جز تو چه کسی با کمر خمیده به داغی و فراقی، فریاد «ما رَأَیتُ اِلاَّ جَمیلا...» سر می‏دهد؟!
تو پناه آهوان گم‏گشته خرابه‏های شامی.
تو همان پروانه پر و بال سوخته بر بالین شمع مقتلی.
تو اینک می‏آیی و دل‏ها، خرسندند از آمدنت.
درّ غلتان وجودت را فرشتگان، در حریرِ قنداقه‏ای از جنس بال‏های آسمانی‏شان می‏پیچند.
عطر روح‏افزای وجود مقدست، از پس ستیغ کوه‏های تاریخ، در دشتِ کنون از هنوز تا همیشه به مشام می‏رسد.
یا زینب کبرا! ما اهالی شهر چهارده ستاره‏ایم.
«رواق مَنظر چشمِ من آشیانه توست   ***    کرم نما و فرود آ، که خانه خانه توست»
منسیه علیمرادی

موسسه جهانی سبطین